(یادامام وشهدا)  زخم هایتان یادمان رفت  و آرمان هایتان را قاب گرفتیم
(یادامام وشهدا)  زخم هایتان یادمان رفت  و آرمان هایتان را قاب گرفتیم

(یادامام وشهدا) زخم هایتان یادمان رفت و آرمان هایتان را قاب گرفتیم

سلام بر ابراهیم : روزی حلال

سلام بر ابراهیم : روزی حلال

راوی : خواهر شهید

پیامبراعظم میفرماید: «فرزندانتان را در خوب شدنشان یاری کنید، زیرا هر که بخواهد میتواند نافرمانی را از فرزند خود بیرون کند. »

بر این اساس پدرمان در تربیت صحیح #ابراهیم و دیگر بچه ها اصلاً کوتاهی نکرد. البته پدرمان بسیار انسان با تقوائی بود. اهل #مسجد و هیئت بود و به رزق حلال بسیار اهمیت میداد. او خوب میدانست پیامبر  میفرماید:

«عبادت ده جزء دارد که نه جزء آن به دست آوردن روزی حلال است » .

برای همین وقتی عده های از اراذل و اوباش در محله امیریه(شاپور)آن زمان، اذیتش کردند و نمیگذاشتند کاسبی حلالی داشته باشد، مغاز های که از ارث پدری به دست آورده بود را فروخت و به کارخانه قند رفت.

آنجا مشغول کارگری شد. صبح تا شب مقابل کوره میایستاد. تازه آن موقع توانست خانه ای کوچک بخرد. #ابراهیم بارها گفته بود: اگر پدرم بچه های خوبی تربیت کرد. به خاطر سختیهائی بود که برای رزق حلال میکشید.

هر زمان هم از دوران کودکی خودش یاد میکرد میگفت: پدرم با من حفظ #قرآن را کار میکرد. همیشه مرا با خودش به مسجد میبرد. بیشتر وقتها به مسجد آیت الله نوری پائین چهارراه سرچشمه میرفتیم.

آنجا هیئت حضرت علی اصغر  بر پا بود. پدرم افتخار خادمی آن هیئت را داشت.

یادم هست که در همان سالهای پایانی دبستان، #ابراهیم کاری کرد که پدر عصبانی شد و گفت: ابراهیم برو بیرون، تا شب هم برنگرد.

#ابراهیم تا شب به خانه نیامد. همه خانواده ناراحت بودند که برای ناهار چه کرده. اما روی حرف پدر حرفی نمی زدند.

شب بود که #ابراهیم برگشت. با ادب به همه سلام کرد. بلافاصله سؤال کردم: ناهار چیکار کردی داداش؟! پدر در حالی که هنوز ناراحت نشان می داد اما منتظر جواب #ابراهیم بود.

#ابراهیم خیلی آهسته گفت: تو کوچه راه می رفتم، دیدم یه پیرزن کلی وسائل خریده، نمی دونه چیکار کنه و چطوری بره خونه. من هم رفتم کمک کردم.

وسایلش را تا منزلش بردم. پیرزن هم کلی تشکر کرد و سکه پنج ریالی به من داد.

نمی خواستم قبول کنم ولی خیلی اصرار کرد. من هم مطمئن بودم این پول حلاله، چون براش زحمت کشیده بودم. ظهر با همان پول نان خریدم و خوردم. پدر وقتی ماجرا را شنید لبخندی از رضایت بر لبانش نقش بست. خوشحال

بود که پسرش درس پدر را خوب فرا گرفته و به روزی حلال اهمیت میدهد.

دوستی پدر با #ابراهیم از رابطه پدر و پسر فراتر بود. محبتی عجیب بین آن دو برقرار بود که ثمره آن در رشد شخصیتی این پسر مشخص بود. اما این رابطه دوستانه زیاد طولانی نشد!

#ابراهیم نوجوان بود که طعم خوش حمایت های پدر را از دست داد. در یک غروب غم انگیز سایه سنگین یتیمی را بر سرش احساس کرد. از آن

پس مانند مردان بزرگ به زندگی ادامه داد. آن سال ها بیشتر دوستان و آشنایان به او توصیه می کردند به سراغ #ورزش برود. او هم قبول کرد.

منبع : کتاب سلام بر ابراهیم 

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.