شما را از داخل به تفرقه میکشانند
امام خمینی (ره):
حالا شیاطین بیشتر در فکر هستند که روحانى را از یک طرف بکوبند و دانشگاهى را از یک طرف، و فساد کنند بین این دو تا. به آنها بگویند که اینها چطورند، به اینها بگویند آنها چطورند. چشمهایتان را باید خیلى باز کنید. در این زمان چشم و گوشها باید خیلى باز باشد که یک وقت مى بینید از داخل خود دانشگاه و از داخل خود فیضیه شما را به فساد مى کشانند. شما را به تفرقه مى کشانند.
امام_خمینی
صحیفه امام؛ ج13؛ ص421
sahifeh_noor
چقدر برای یک مملکتی عیب است و سرشکستگی که دستش را دراز کند طرف امریکا که گندم بده. کشکول گداییش را باز کند پیش دشمنش و از او بخواهد که رزقش را بدهد.
امام خمینی(ره) | ۲۱ آذر ۵۸
Sahifeh_noor
قصه_رفاقت
یک روز صبح جمعه در اردوگاه بودیم جعفر آمد کنارم و گفت: آقا حمید حال داری یه سر بریم شهر؟ گفتم آره حتما.مرخصی گرفتیم و رفتیم میدان راه آهندزفول، یک راست رفتیم مغازه عکاسی،یک حلقه فیلم عکاسی سی و شش تایی خرید و آمدیم بیرون. با تعجب نگاهی به او انداختم و گفتم جعفر تو واسه همین فیلم ها مارو کشوندی اینجا من که فیلم داشتم خودم بهت میدادم! جعفر گفت:نه حمید جون من می خواستم که برای خودم فیلم بخرم. در پادگان فیلم را دادبه من و گیر داد، تا از او با دوستانش عکس بگیرم وقت غروب شد، فیلم رااز دوربین درآوردم و به او دادم. اما ازگرفتن آن امتناع کرد و گفت: حمید جان این عکسها به درد من نمی خوره، باشه پهلوی خودت بعدا به دردت میخوره!
خاطرات حمیدداودآبادی از شهید_جعفر_علی_گروسی
(برگرفته از کتاب " نامزد خوشگل من")
رسم رفاقت
eitaa.com/Rasmerefaghat
آن وقتها حسن رو به قیافه نمیشناختم فقط این طرف و آن طرف چیزهایی دربارهش شنیده بودم، چند ساعتی بود که در محوطه دیدبانی بود و هی دستور میداد و سازماندهی میکرد، من هم که اعصابم خیلی بجا نبود، از این همه جنب و جوش او به ستوه آمدم، آخر سر کفری شدم و از آن بالا داد زدم سرش: "ببینم تو اصلا کی هستی که این قدر به پرو پای بچهها میپیچی و سین جیمشان میکنی؟"
سرش رو بلند کرد، نگاهی به من انداخت، لبخندی زد و خیلی آروم جواب داد: "من نوکر شما #بسیجیها هستم!"
شهید حسن باقری
eitaa.com/basijtv
پایگاه بسیج
شهیدی_که_اهلبیت_براشیههفته_عزادار_بودن
یه بنده خدایی میگفت : یه شوهرخاله داشتم مغازه ی خوار و بار داشت خیلی به شهدای مدافع حرم گیر میداد ...
همش میگفت رفتن بجنگن واسه بشار اسد و سوریه آباد بشه و به ریش ما بخندن و ... خیلی گیر میداد به مدافعان حرم گاهی وقتا هم میگفت اینا واسه پول میرن خلاصه هرجا که نشست و برخواست داشت پشت شهدای مدافع حرم بد میگفت تا اینکه خبر شهادت شهید محسن حججی خبرساز شد و همه جا پر شد از عکس و اسم مبارک این شهید شبی که خبر شهادت #شهید_حججی رو آوردن خاله اینا مهمون ما بودن شوهرخاله ی منم طبق معمول میگفت واسه پول رفته و کلی حرفای بد و بیراهما خیلی دلگیر میشدیم مخصوصا از حرفایی که در مورد #شهید_حججی گفت بغض گلومو فشار میداد و اما هرچی بهش میگفتیم اشتباه میکنی گوشش بدهکار نبود اخرشم عصبی شد و از خونمون به حالت قهر رفت یه هفته بعد از جلو مغازش که رد میشدم...
برای خواندن ادامە
داستان کلیک کنید
http://eitaa.com/joinchat/937099264Ce40df9af2a