(یادامام وشهدا)  زخم هایتان یادمان رفت  و آرمان هایتان را قاب گرفتیم
(یادامام وشهدا)  زخم هایتان یادمان رفت  و آرمان هایتان را قاب گرفتیم

(یادامام وشهدا) زخم هایتان یادمان رفت و آرمان هایتان را قاب گرفتیم

«گفتم که معاویه ما را طلبیده»

«گفتم که معاویه ما را طلبیده»

«هدایت‌الله بهبودی» نویسنده، خاطره سفر به دمشق در سال‌ها پیش را اینطور نقل کرده:

امشب باید پرواز کنیم به سمت تهران. صبح به همراهان ، به شوخی، . رفتیم به دیدن گور یکی از امپراتوران جهان در سیزده قرن پیش. کوچه پس کوچه‌های پشت بازار حمیدیه را رد کردیم.

 رسیدیم به بن بستی که با چند پله پایین  می‌رفت و به یک در چوبی قهوه‌ای رنگ ختم  می‌شد.

دو روز پیش وقتی سراغ قبر معاویه را از اهالی دمشق گرفته بودیم، نشانیِ درستی نداده بودند. کسانی که می‌شناختند از دادن جواب خودداری کرده بودند؛ اگر هم  می‌دانستند، قبر معاویه کوچک را، که دوستدار خاندان پیامبر بود، نشان داده بودند. حتی راهنمای بومی ما هم پاسخی به درخواست ما نداده بود. گفته بود: به نفع مذهب شما است که از این گور دیدن نکنید. یکی از همراهان هم افزوده بود:

سال ۶۴ که مادرزنم توانست قبر را ببیند، می‌گفت بوی ادرار استشمام کردم.

در زدیم. زنی، در قهوه‌ای را باز کرد. اول جمله‌ای که گفت، درود بر حضرت رسول اکرم و فرزندانش بود. سپس از امام حسن و امام حسین (ع)، جوانان اهل بهشت، یاد کرد، اما اجازه ورود نداد. اصرار کردیم، پذیرفت. گور، درون اتاقکی مخوف و نیمه ویران و زیر تلی از خاکِ برآمده بود.

اینها را از پشت درِ بسته اتاقک دیدم. چشم انداز غریبی داشت. بوی ادرار  نمی‌آمد، اما خِفّت و شکست را می‌شد با حواس پنجگانه دریافت. لحظه‌ای آن چه را می‌دیدم با شوکت و شکوه بارگاه دختر سه ساله امام  سنجیدم... او که در قصر مُرد، اینک در این خرابه مدفون... او که در خرابه جان داد، اینک زیر قوسی هزار آیینه...

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.