از ما کهنه سربازان خمینی برای نسلهای آینده
سلام
اگر :
اگر دوباره جنگی آمد
و تو را دعوت به نبرد کردند
میدانی چه بگویی؟
آری از قول ما کهنه سربازها بگو
به خدا ما دنبال جنگ نرفته بودیم
او آمد بیهیچ استدلالی و منطقی
ما ابتدا میجنگیدیم که کشته نشویم
اما بعد جنگ یادمان داد بکشیم تا کشته نشویم
عدهای از ما رنگ رزمندگی گرفتند
و عدهای هم رنگ رزمندگی به خود پاشیدند
تعدادی جبهه نیامده راوی جنگ شدند
و عدهای شهید شدند تا آینده زنده بماند
اما نه آیندهای به این شکل
راستی ما باید چه میکردیم؟
عدهای آمده بودند تا آدم حسابی شوند
عدهای آمدند تا بیپیکر شوند
و عدهای نیز پیکر تراش!
در جبهه حس عاشقی و معشوقی جریان داشت
و ما جز جنگیدن چارهای نداشتیم
آیا میتوانستیم دفاع از کشور ومردم را رها کنیم
و گورمان را گم میکردیم و برمیگشتیم شهرهایمان !؟؟؟؟
و دزد غافلهی نفت میشدیم؟
یا دزد دکل ساخته نشده اما فایناس شده با دلار نفت در عالم تحریمی آلوده؟؟؟؟
ما هم ، آینده را برای خود ترسیم کرده بودیم،
اما جنگ ۸ سال نزدیکتر از آینده بود،
جان عزیز بود
ولی پای عشق هم در کار بود
در جبههها رقص مستانهی شهدا غوغامیکرد
و ما چه باید میکردیم؟
آیا نباید یوسف میشدیم؟
و بر روی مین ، میرقصیدیم؟
و میخانهی فکه را رونق میدادیم؟
و دروازهی خرمشهر را آذین نمیکردیم؟
باور کنید ، ای نسلهای بعد...
ما جوانِ جوان رفتیم ، پیرِ پیر برگشتیم!
حال شما بگوئید ما چه باید میکردیم؟
میگریختیم که کوفی مسلک شویم؟
که اعتقاداتمان به نرخ دلار و سکه حراج نشود؟
که نام لشکرمان را بر پیشانی بانکی رباخوار ، ننویسند؟
ما باید چه خاکی بر سرمان میکردیم
که امروز سرکوفت نشنویم!؟؟؟؟
بله ، ای نسلهای آینده ، قرارمان این نبود
راستی اگر دوباره جنگی آمد
و شما را دعوت به جنگ کردند!
از قول ما بگوئید :
رزمندگان ، به بعد از جنگ هم بیاندیشید!
وقتی ارزشها را در خاکریزها جا گذاشتیم
و ارزشهاعوض شد ، عوضیها ارزشمند شدند!
امروز خوب بنگرید ،چگونه ما را غریبه میپندارند!
باور کنید ،
آنروزها ما قطار قطار میرفتیم
، واگن واگن بر می گشتیم،
راست قامت میرفتیم ،
کمر خمیده بر میگشتیم
دسته دسته می رفتیم
و تنهای تنها بر میگشتیم!
بیهیچ استقبال و جشن و سروری
فقط آغوش گرم مادری چشم انتظار.
و دیگر هیچ.......!
اما ایستادیم
شاید به پرسید پس ما چه مرگمان بود؟
باور کنید ما هم دل داشتیم،
فرزند و عیال و خانمان داشتیم
اما...
با دل رفتیم ، بیدل برگشتیم،
با یار رفتیم ، با بار بر گشتیم،
با پا رفتیم ، با عصا بر گشتیم،
باعزم رفتیم ، با زخم برگشتیم،
پر شور رفتیم ، با شعور برگشتیم!
ما اکنون پریشانیم ، اما پشیمان نیستیم!
ما همان کهنه سربازان پیادهایم که سواری نیاموختهایم
ما به وسوسهی قدرت نرفته بودیم!
میدانید تعداد ما در ۸ سال جنگ چند نفر بود؟
۳/۵ درصد از جمعیت ایران
اما مردانگی را تنها نگذاشتیم
ما غارت را آموزش ندیده بودیم
رفتیم و غیرت را تجربه کردیم
اکنون نیز فریاد میزنیم که اینان از ما نیستند
این حرامیان غافلهی اختلاس از ما نیستند.
گرگانی که صد پیراهن یوسف را دریدهاند
باور کنید این خرافات خوارج پسند ، وصله ی مرام ما نیست
ما نه اسب امام زمان دیدیم و نه بی ذکر حسین جنگیدیم.
لیکن ما استخوان در گلو ، از امروز شرمندهایم
با صورتی سرخ و دستانی که در فکه جا مانده است!
اکنون شما بگوئید ، ما اگر نمیرفتیم چه باید میکردیم ؟
با دشمنی که به امتداد قادسیه آمده برای هلاک مردم و دین و میهنمان
ما را بهتر قضاوت نمائید
جز اندکی از ما که آلوده شدند و شرافت خود را فروختند.
درود به روان پاک شهیدان راه حق و آزادی
جامانده از قافله شهیدان
آنانکه زمستان را از پشت پنجره دیدهاند و گرسنگی را هم فقط در کتابها خواندند ، نخواهند توانست که نمایندگانی شایسته برای دفاع از حقوق مردم باشند...
آیت الله بهشتی
Ancient_fact
خدمت به مردم
شهید محمدعلی رجایی
آقا تولدت مبارک....
روی دستش " پسرش " رفت ولی " قولش نَه "
نیزه ها تا " جگرش "رفت ولی " قولش نَه "
این چه خورشید غریبی است که با حال نزار
پای " نعش قمرش " رفت ولی " قولش نَه "
شیر مردی که در آن واقعه " هفتاد و دو " بار
دست غم بر " کمرش " رفت ولی " قولش نَه "
هر کجا مینگری " نام حسین است و حسین "
ای دمش گرم " سرش " رفت ولی " قولش نَه "
اَلسَّلامُ عَلَیْک یا اَباعَبْدِاللهِ الحُسَین(ع)
ولادت با سعادت امام حسین(ع)
بر شما مبارک باد
داستان مدافعان حرم قسمت 25
آخرای تابستان بود
همه جمع شده بودن خونه ما
پدرشوهر و مادرشوهر نرجس سادات
و خانواده همسرسیدهادی
جمع شده بودیم تا تاریخ عروسی بچه ها مشخص کنیم
قرارشد عروسی سیدهادی عرفه باشه
عروسی نرجس سادات عید غدیر
بدون مولودی
تقریبا دوهفته ای تا شروع ترم سوم مونده بود
این دوهفته من با دخترا شدیدا مشغول بودیم
آرایشگاه مزون و....
قراربود نرجس سادات و سیدمحسن بعداز عروسی برن قم ساکن بشن
چون دیگه درس سطح ۱ سیدمحسن تموم شده بود
برای سطح ۲ گویا حوزه قم غنی تراز منابع فقهی بود
سیدهادی اینا هم میرفتن کرمانشاه چون هادی از طرف سپاه منتقل شده بود کرمانشاه
ترم سوم دانشگاه شروع شد
برای منم یه شروع نو بود
فردا از صبح تاشب کلاس دارم
اتفاقا با استاد مرعشی هم کلاس دارم
قراربراین شد من کارت دعوت استادمرعشی و زهرا اینا برم
سیدهادی استاد دعوت کرده بود
آقاجون هم حاج کمیل را
قراربود من کارت ببرم بدم به زهرا
کلاس صبحمون تموم شده تو سلف نشسته بودیم
زهرا داشت با لب تاپش کار میکرد
منم دارم به حرفاش گوش میدم
توهمین حین مرتضی و صبوری اومدن میز بغل دستی ما نشستن
یهو یاد کارت عروسی افتادم
- راستی زهرا برات کارت عروسی آوردم
دیدم صداش بغض آلودشد
*نرگس عروس شدی؟
- توروخدا کم خوشحال شو زهرا
* جان زهرا بگو کارت عروسی
کیه ؟
- مال نرجس
چرا ناراحتی شدی؟
* هچی چیزه
- چیزه چیه ؟
آخه
درست حرف بزن منم بفهمم
با یه نگاه خشم آلود به برادرش گفت :
اونیکه باید بگه که ساکته فعلا
- والا من که نمیفهمم تو چی میگی
دارم میرم نماز میای؟
*تو برو منم تا یه ربع دیگه میام
-؛باشه
#راوی مرتضــــی
نرگس سادات که از سلف خارج شد زهراخواهرم به سمتم اومد
معلوم بود خیلی داره خودش کنترل میکنه تا داد نزنه
نشست کنار علی
و کارت گرفت سمتم
زهرا: بفرما آقامرتضی
اگه الان کارت عروسی خودش بود
چیکار میخاستی بکنی برادرمن
دستم بردم وسط موهام
با ناراحتی گفتم :
چیکارکنم آخه زهرا
زهرا : چیکارکنی ؟
هیچی بشین تا یکی دیگه بیاد دستشو بگیره بره
+ نگو خدانکنه
زهرا درد من فقط مطرح کردن خواستگاری با نرگس سادات نیست
زهرا: پس چیه؟
+ میترسم
میترسم
نرگس سادات بین منو استاد مرعشی
استاد مرعشی انتخاب کنه
زهرا: استادمرعشی؟
+ یعنی تا حالا متوجه نگاه های استاد به نرگس سادات نشدی
زهرا: نه یعنی میگی استادمرعشی هم از نرگس سادات خوشش میاد؟
+ آره من مطمئنم
زهرا: آهان یعنی تو نری خواستگاری نرگس سادات
استاد مرعشی هم به خاطر تو حرفی نمیزنه
انقدر حرف دلت نزن تا دست تو دست یکی دیگه بیاد جلوی چشمات بشینه
+چیکارکنم آخه خواهرمن
زهرا: هیچی بشین تا کارت عروسیش برسه دستت .....
ادامه دارد...
نویسنده:محیاسادات هاشمی
به سمت خدا
نشر_صدقه_جاریست
یه روز یه ترکه میره سبزی فروشی تا کاهو بخره
عوض اینکه کاهوهای خوب را سوا کند ، همه کاهو های نامرغوب را سوا میکنه و میخره
ازش می پرسند چرا اینکار را کردی میگه: صاحب سبزی فروشی پیرمرد فقیری هست
مردم همه ی کاهوهای خوب را میبرند و این کاهوها روی دست او میمانند
و من بخاطر اینکه کمکی به او بکنم اینها را میخرم، اینها را هم میشود خورد
این ترکه کسی نبود جز عارف بزرگ آقا سید علی قاضی تبریزی(ره)
یه روز یه ترکـــه میره جبهه، بعد از یه مدت فرمانده میشه
یه روز بهش میگن داداشت شهید شده افتاده سمت عراقی ها اجازه بده بریم بیاریمش
جواب میده کدوم داداشم؟ اینجا همه داداش من هستن
اون ترکـــه تا زنده بود جنگید و به داداش های شهیدش ملحق شد
اون ترکـــه کسی نبود جز مهدی باکری
به یه ترکه گفتند کتابی بنویس
ترکه برای تالیف آن کتاب حدود چهل سال تحقیق و مطالعه کرد
و بیش از ده هزار کتاب را تمام خواند و به حدود صد هزار کتاب، مراجعه مکرر داشت
او برای یافتن منابع و کاوش در کتاب خانه های هند، ترکیه، ایران، عراق و ...
سفرهای متعدد انجام داد و بالاخره یک کتاب یازده جلدی نوشت
این ترکه کسی نبود جز علامه امینی و اون کتاب نفیس "الغدیر" بود..........
از این به بعد قبل جک تعریف کردن حواسمون باشه چه کسانی رو به سخره میگیریم
یه لره میشه احسان کامرانی استاد دانشگاه هاروارد و مخترع قرنیه مصنوعی چشم
یه لره میشه شهید بهنام محمدی. اولین نوجوان 13 ساله شهید راه وطن
یه لره میشه حسین پناهی که یادش در خاطره ایرانیان زنده میمونه
یه لره هم میشه دکتر ملک حسینی تنها پزشک پیوند کبد در آسیا
یه لره میشه سردار بی بی مریم بختیاری فرمانده سپاه بختیاری
یه لره میشه بانو قدم خیر رهبر مبارزان عشایر در مقابل انگلیس
یه لره میشه پرفسور موسیوند و قلب مصنوعی رو اختراع میکنه
یه لره میشه آیت الله العظمی بروجردی مرجع بزرگ شیعیان
یه لره میشه پرفسور کرم زاده استاد جهانی ریاضی
یه لره میشه پرفسور ماهر مغز سوم فیزیک جهان
یه لره میشه سردار اسعد بختیاری فاتح تهران
یه لره میشه مهرداد اوستا نویسنده و شاعر
یه لره میشه اریوبرزن فرمانده ارتش داریوش
یه لره میشه دکتر عبدالحسین زرین کوب
یه لره میشه پرفسور جعفر شهیدی
یه لره میشه قیصر امین پور
یه لر ه میشه کریم خان زند
یه لره میشه باباطاهر
یه لره میشه علی مردان خان که به ارتش رضا خان میگه
هر عقابی بخواهد از آسمان این کشور عبور کند باید پرهایش را باج بدهد
و،،
یه روزی یه ترکه، یه عربه، یه قزوینیه، یه آبادانیه، یه اصفهانیه، یه شمالیه، یه شیرازیه، بوشهریه و ...
مثل مرد جلوی دشمن وایستادن تا کسی نگاه چپ به خاک و ناموسمون نکنه
لره...........شهید محمد بروجردی بود
ترکه.......... شهید مهدی باکری بود
عربه......... شهید علی هاشمی بود
قزوینیه...... شهید عباس بابایی بود
آبادانیه...... شهید طاهری بود
اصفهانیه.... شهید ابراهیم همت بود
شمالیه...... شهید شیرودی بود
شیرازیه...... شهید عباس دوران بود
خواهشاً در هر گروهی هستید کپی کنید تا مانع گذاشتن جوکهای قومیتی بشوید.