(یادامام وشهدا)  زخم هایتان یادمان رفت  و آرمان هایتان را قاب گرفتیم
(یادامام وشهدا)  زخم هایتان یادمان رفت  و آرمان هایتان را قاب گرفتیم

(یادامام وشهدا) زخم هایتان یادمان رفت و آرمان هایتان را قاب گرفتیم

دیدار نوروزی و عیادت سردار عبدالله پور فرمانده سپاه قدس گیلان از مادرشهید علی نجفی/ لنگرود

http://uupload.ir/files/eic8_%D8%B4%D9%87%DB%8C%D8%AF_%D8%B9%D9%84%DB%8C_%D9%86%D8%AC%D9%81%DB%8C.jpg

دیدار نوروزی و عیادت سردار عبدالله پور  فرمانده سپاه قدس گیلان از  مادرشهید علی نجفی/ لنگرود

یکشنبه ۱۱ فروردین

اخبار روز گیلان

BasijeGillan

داستان مدافعان حرم قسمت 18

داستان مدافعان حرم قسمت 18

بعدازظهر روز اول جلسه حجاب - عفت برگزار شد

واقعا از خودم و جدم شرمنده بودم

مثلا سادات بودم اما یادگار مادرم حضرت زهرا س سرم نبود

من واقعا شرمنده مادر بودم

زهرا بچگی همش سرپا بود بعداز افطار روز اول

یه جشن ولادت گرفتن

شب موقع خواب به زهرا گفتم

آجی تو بخواب

من بیدارم حواسم هست

*باشه پس برای سحر بیدارم کن

نمازشبم که خوندم با چادر رفتم تو حیاط برای مناجات

ساعت ۳ بود که صدای آقای کرمی  منو از فکر خارج کرد

زهرا خواهرجان

پاشدم رفتم سمتش

- سلام آقای کریمی زهرا خوابه

اگه امری هست در خدمت

+خانم موسوی لطفا بیدارش کنید

تایم توزیع سحره

- من خودم توزیع میکنم

+ آخه

- برادرمن آخه نداره که

همش ۳۰ نفریم

+ پس بگید یکی از خواهران بیان کمکتون

- چشم

بعداز توزیع سحری

زهرا بیدارکردم

هردفعه حلقه های معرفت و حجاب برگزار میشود

عطشم برای دین بیشتر میشود

روزسوم باانجام اعمال ام داوود اعتکاف تموم شد

بچه ها خسته بودن قرارشد فردا بیایم برای جمع آوری بنرها

بااذان مغرب روز سوم

اعتکاف تموم شد

مابعداز خروج تمام بچه ها از مسجد خارج شدیم

پیش ماشین مرتضی منتظر اومدنشون بودم تا بریم

که استاد مرعشی دیدم

وقتی منو با چادر دید

انگار خیلی خوشحال بود

اما من کاملا متعجب

استاد اومدن جلوتر

°° سلام خانم موسوی

اعتکافتون قبول

- سلام استاد ممنونم

چادر خیلی بهتون میاد

- خیلی ممنونم

استاد بامن کاری ندارید

خانم کرمی دارن صدام میکنن

خانم کرمی که در دید من نیستن 

ولی بفرمایید

وای داشتم آب میشدم از خجالت

بازم آقای کرمی منو رسوند سرکوچمون

قرارشد فردا ساعت ۸ دانشگاه برای جمع آوری وسایل

بازم من با چادر راهی دانشگاه شدم

سه روز کلاس نداشتیم این سه روز ما همش دانشگاه بودیم

استاد مرعشی هم اومده بودن کمکمون

ما هربار که مرتضی نگاه استاد میدید شدیدا عصبانی میشود

درسامون شدیدا سنگین بود

خونه هم بچه ها شدیدا مشغول بودن

قرار بود عروسی سیدهادی ولادت آقاحضرت عباس

بعدش عروسی نرجس سادات نیمه شعبان

امروز یکشنبه بود ما بااستاد مرعشی کلاس داشتیم

استاد شدیدا به این حساس بودن که تو کلاس

کسی گوشی دستش باشه

برای همین همیشه گوشی همه رو سکوت بود

از کلاس که دراومدم

دست کردم تو کیفم و گوشیم درآوردم

۱۷ تماس بی پاسخ از سیدهادی

خیلی نگران شدم

یعنی چی شده

سریع شماره سیدهادی گرفتم

با صدای بغض آلود جواب داد

الو سلام عمه کجابودی

- سلام هادی جان چی شده عزیزم ؟

صدات چرا گرفته است

عمه

رفیقم

سیدحسین

- هادی عمه فدات بشه

سیدحسین چی شده ؟

عمه

سیدحسین

شهید شده؟

تا دوساعت دیگه میارنش معراج الشهدا

- یاامام حسین

سیدمحسن میدونه

نه عمه به هیچکس نگفتم

میام دنبالت بریم خونه

سیدمحسن اونجاست

بهش بگیم

به عمه نرجس هم گفتم

- باشه بیا

نشستم روی پله

پاهام بی حس شده بود

قراربود عروسی برادرش بیاد

وای خدایا این چه اومدنی هست آخه

دست زهرا نشست سرشونه

چی شده آجی

چرا گریه میکنی

- آجی زهرا

سیدحسین حسینی

برادرشوهر خواهرم نرجس یادته؟

از بچه های رشته فقه و حقوق

با برادرت دوسته

۱ ماه پیش رفت سوریه

 آره آجی چی شده مگه

- زهرا شهیدشده

وای یاحسین

مرتضی از اونور مادید

سلام چی شده زهرا

خانم موسوی چرا گریه میکنه

داداش

سیدحسین حسینی

شهید شده

وای

ادامه دارد...

نویسنده:محیاسادات هاشمی

به سمت خدا

نشر_صدقه_جاریست

داستان مدافعان حرم قسمت 17

داستان مدافعان حرم قسمت 17

راوی نرگــــــس ســــــــادات

واقعا باید از آقای کرمی تشکرکنم که تااینجا همراهیم کرد

دکتر گفت آقاجون باید شب بمونه بیمارستان

خودآقاجون  گفت که نرگس سادات بمونه

اون شب من تاصبح پلک روی هم نذاشتم

ولی الحمدالله آقاجون فرداصبح مرخص شد

بعداز اون دیدار رابطه من و زهرا صمیمی تر شد

همیشه پیش هم بودیم

بخاطر حجم درسا هیچ جا نمیرفتم

اما با زهرا همیشه برنامه دعا دونفری داشتیم

یه ترم مثل برق باد گذشت

من و زهرا و آقای صبوری هرسه با نمره A راهی ترم دوم شدم

کلاسای ترم دوم ۲۷ بهمن شروع شد این ترمم باز با استاد مرعشی کلاس داشتیم

بااونکه جوان بود اما درحین مهربانی جدی هم بود

روز اول ترم دوم خیلی صریح و جدی گفت

باید تا ۲۷ اسفند هرزمانی کلاس داریم

سرکلاس حاضر بشید

هرکس یه جلسه غیبت داشت بدونه این درس افتاده

خیلی هم مذهبی بود

سیدهادی میگفت ۲۶ سالشه

مرجان هم کلاسیمون از ۱۵ اسفند نیومدم کلاس

وقتی استاد اومد و دید یکی غایبه

گفت به ایشان بگید این ترم دیگه سرکلاس من حاضر نشه

تعطیلات عیدهم باز کنار زهرا به من گذشت

۱۷ فرودین

مرجان سرکلاس اومد شدیدا برنزه شده بود و حجابش افتضاح تر شده بود

هرروز حراست دانشگاه بهش گیر میداد

تا استاد وارد شد

رفت سمتش با صدای لوسی گفت

استاد ما ایتالیا بودیم

این سوغاتی هم برای شما آوردم

- ممنون

درضمن خانم رفیعی دیگه بااین حجاب سرکلاس من حاضرنشید

مرجان بالبخندی کاملا مصنوعی گفت بله استاد

راوی نرگس سادات

با تذکر استاد مرعشی به مرجان

تمام سعیش میکرد مقداری پوشش رعایت کنند

وارد سالن دانشگاه شدم

بنر اعتکاف نظرم جذب کرد،

زهرا دیدم که تو سالنه

-سلام آجی خوبی؟

زهرا:ممنون تو خوبی؟

-زهرا تو اعتکاف میری؟

زهرا :آره آجی جان

من و داداشام هرسال میریم

نرگسی میگم توهم بیا بریم

-زهرا باید از مامانم اجازه بگیرم

زهرا:‌من مطمئنم حاج خانم اجازه میده

-آره ولی باز باید بهشون بگم

شماره خونه گرفتم

-سلام عزیزجون

مامان میگم من اسمو اعتکاف بنویسم

عزیز:آره مادر

بنویس دخترم

-ممنون که اجازه دادی

-زهرا

مامانم اجازه داد

زهرا:پس بدو بریم پیش داداشم اسمت ثبت نام کنیم

تق تق

آقای کرمی:بفرمایید

زهرا: داداش

نرگس سادات اومده اعتکاف ثبت نام کنه

آقای کرمی:خوش اومدن

این فرم لطفا پر کنید خانم موسوی

همراه با کپی کارت ملی و کپی کارت دانشجویی

آغاز اعتکاف هم که شب ۱۳رجب

ان شاالله با زهراجان میاید

ثبت نام کردم از دفتر خارج شدیم

چندروز دیگه اعتکاف شروع میشد

ادامه دارد...

نویسنده:محیاسادات هاشمی

به سمت خدا

نشر_صدقه_جاریست

دیدار نوروزی سردار عبدالله پور فرمانده سپاه قدس گیلان از خانواده شهید مدافع امنیت یوسف فدایی نژاد/ سنگر

http://uupload.ir/files/bvqy_%DB%8C%D9%88%D8%B3%D9%81_%D9%81%D8%AF%D8%A7%DB%8C%DB%8C_%D9%86%DA%98%D8%A7%D8%AF.jpg

دیدار نوروزی سردار عبدالله پور  فرمانده سپاه قدس گیلان از خانواده شهید مدافع امنیت یوسف فدایی نژاد/ سنگر

دوازدهمین و آخرین دیدار روز پنجشنبه ۸ فروردین

اخبار روز گیلان

BasijeGillan