(یادامام وشهدا)  زخم هایتان یادمان رفت  و آرمان هایتان را قاب گرفتیم
(یادامام وشهدا)  زخم هایتان یادمان رفت  و آرمان هایتان را قاب گرفتیم

(یادامام وشهدا) زخم هایتان یادمان رفت و آرمان هایتان را قاب گرفتیم

۳۰ تیر، سالروز شهادت اسطوره ای است که به گفته کارشناسان نیروی دریایی عراق را به نابودی کشاند

۳۰ تیر، سالروز شهادت اسطوره ای است که به گفته کارشناسان نیروی دریایی عراق را به نابودی کشاند

فردی که درتعداد پرواز جنگی رکورد داشت و عراق برای سرش جایزه تعیین کرده بود

و با از خود گذشتگی، کاری کرد که اجلاس سران غیر متعهدها به علت فقدان امنیت در بغداد برگزار نشد

سالروز شهادت سرلشکر خلبان عباس دوران گرامی باد

capitan_mirzaee

ما خدا را داریم

ما خدا را داریم

ما مصممیم، ملت ما مصمم است که این راهی که رفته است تا آخر برود... مااز نظامی آمریکا و از حصر اقتصادی اش هیچ باکی نداریم... ما خدا را داریم، در دنیا به روی ما بسته بشود، در رحمت خدا به روی ما باز است.

امام_سید_روح_الله_موسوی_خمینی

صحیفه_امام

امام_خمینی

صحیفه نور، جلد ١١،صفحه ۶٠

بیانات امام خمینی(ره) در جمع اعضای سپاه پاسداران انقلاب اسلامی قم

sahifeh_noor

کسانی که ازمنافقین دفاع میکنند پیش ملت ایران راهی ندارند.

http://uupload.ir/files/xnd_%DA%A9%D8%B3%D8%A7%D9%86%DB%8C_%DA%A9%D9%87.jpg

کسانی که ازمنافقین دفاع میکنند پیش ملت ایران راهی ندارند.

کسانی که از منافقین و لیبرال ها دفاع می کنند، پیش ملت عزیز و شهید داده ما راهی ندارند.اگر ایادی بیگانه و ناآگاهان گول خورده که بدون توجه بلندگوی دیگران شده اند، از این حرکات دست بر ندارند،مردم ما آنها را بدون هیچ گونه گذشتی طرد خواهند کرد.

امام_خمینی

صحیفه نور، جلد ۲۱ صفحه ۱۰۸

مورخ: ۱۳۶۸/۰۱/۰۲

صحیفه نور امام خمینی(ره)

Sahifeh_noor

اتفاقی جالب در تفحص یک شهید...

اتفاقی جالب در تفحص یک شهید...

خوندی و دلت شکست اشک ازچشمات سرازیر شد التماس دعا...۰

شهیدی که قرض ها و بدهی تفحص کننده خود را ادا کرد ....

شهید سید مرتضی دادگر

می گفت : اهل تهران بودم  و عضو گروه تفحص و پدرم از تجار بازار تهران.....

علیرغم مخالفت شدید خانواده و به خاطر عشقم به شهداء حجره ی پدر را ترک کردم و به همراه بچه های تفحص لشکر ۲۷ محمد رسول الله (ص)  راهی مناطق عملیاتی جنوب شدم....

یکبار رفتن همان و پای ثابت گروه تفحص شدن همان....  بعد از چند ماه ، خانه ای در اهواز اجاره کردم و همسرم را هم با خود همراه کردم....

یکی دو سالی گذشته بود و من و همسرم این مدت را با حقوق مختصر گروه تفحص میگذراندیم....  سفره ی ساده ای پهن می شد اما دلمان ، از یاد خدا شاد بود و زندگیمان ، با عطر شهدا عطرآگین... تا اینکه....

تلفن زنگ خورد و خبر دادند که دو پسرعمویم که از بازاری های تهران بودند برای کاری به اهواز آمده اند و مهمان ما خواهند شد...  آشوبی در دلم پیدا شد... حقوق بچه ها چند ماهی می شد که از تهران نرسیده بود و من این مدت را با نسیه گرفتن از بازار گذرانده بودم ... نمی خواستم شرمنده ی اقوامم شوم....

با همان حال به محل کارم رفتم و با بچه ها عازم شلمچه شدیم....

بعد از زیارت عاشورا و توسل به شهدا کار را شروع کردیم و بعد از ساعتی استخوان و  پلاک شهیدی نمایان شد....

شهیدسیدمرتضی‌دادگر...

 فرزند سید حسین... اعزامی از ساری... گروه غرق در شادی به ادامه ی کار پرداخت اما من....

استخوان های مطهر شهید را به معراج انتقال دادیم  و کارت شناسایی شهید به من سپرده شد تا برای استعلام از لشکر و خبر به خانواده ی شهید ، به بنیاد شهید تحویل دهم.....

قبل از حرکت با منزل تماس گرفتم و جویای آمدن مهمان ها شدم و جواب شنیدم که مهمان ها هنوز نیامده اند اما همسرم وقتی برای خرید به بازار رفته بود مغازه هایی که از آنها نسیه خرید می کرد به علت بدهی زیاد ، دیگر حاضر به نسیه دادن نبودند و همسرم هم رویش نشده اصرار کند....

با ناراحتی به معراج شهدا برگشتم و در حسینیه با استخوانهای شهیدی که امروز تفحص شده بود به راز و نیاز پرداختم....

"این رسمش نیست با معرفت ها...  ما به عشق شما از رفاهمان در تهران بریدیم.... راضی نشوید به خاطر مسائل مادی شرمنده ی خانواده مان شویم....  " گفتم و گریه کردم....

دو ساعت در راه شلمچه تا اهواز  مدام با خودم زمزمه کردم : «شهدا! ببخشید...  بی ادبی و جسارتم را ببخشید... »

وارد خانه که شدم همسرم با خوشحالی به استقبال آمد و خبر داد که بعد از تماس من کسی درب  خانه را زده و خود را پسرعموی من معرفی کرده و عنوان کرده که مبلغی پول به همسرت بدهکارم و حالا آمدم که بدهی ام را بدهم....  هر چه فکرکردم ، یادم نیامد که به کدام پسرعمویم پول قرض داده ام.... با خودم گفتم هر که بوده به موقع پول را پس آورده...

لباسم را عوض کردم و با پول ها راهی بازار شدم....  به قصابی رفتم... خواستم بدهی ام را بپردازدم  که در جواب شنیدم :

بدهی تان را امروز پسرعمویتان پرداخت کرده است...  به میوه فروشی رفتم...به همه ی مغازه هایی که به صاحبانشان بدهکار بودم سر زدم... جواب همان بود....بدهی تان را امروز پسرعمویتان پرداخت کرده است...

گیج گیج بودم... مات مات... خرید کردم و به خانه بر گشتم و در راه مدام به این فکر می کردم که چه کسی خبر بدهی هایم را به پسرعمویم داده است؟  آیا همسرم ؟ 

وارد خانه شدم و پیش از اینکه با دلخوری از همسرم بپرسم که چرا جریان بدهی ها را به کسی گفته ....  با چشمان سرخ و گریان همسرم  مواجه شدم که روی پله های حیاط نشسته بود و زار زار گریه  می کرد....

جلو رفتم و کارت شناسایی شهیدی را که امروز تفحص کرده بودیم را در دستان همسرم دیدم....  اعتراض کردم که: چند بار بگویم تو که طاقت دیدنش را نداری چرا سراغ مدارک و کارت شناسایی شهدا می روی؟

همسرم هق هق کنان پاسخ داد : خودش بود.... بخدا خودش بود.... کسی که امروز خودش را پسرعمویت معرفی کرد صاحب این عکس بود....  به خدا خودش بود.... گیج گیج بودم....  مات مات....

کارت شناسایی را برداشتم و راهی بازار شدم...  مثل دیوانه ها شده بودم....  عکس را به صاحبان مغازه ها نشان می دادم....  می پرسیدم : آیا این عکس ، عکس همان فردی است که امروز.....؟

نمی دانستم در مقابل جواب های مثبتی که می شنیدم چه بگویم...مثل دیوانه هاشده بودم.. به کارت شناسایی نگاه می کردم.... 

شهید سید مرتضی دادگر.... فرزند سید حسین... اعزامی از ساری... 

وسط بازار ازحال رفتم...

ولاتحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون

کمی بخودبیاییم انقدر ازمنم منم کردن بدورباشیم

بهترین عبادت نزد پروردگار توانا حسن خلق است .فرمایش علی (ع)

[Forwarded from سپاه سایبری ایران]