شهید باکری، شهرداری که رفتگر شد !

http://uupload.ir/files/41xt_%D8%B4%D9%87%DB%8C%D8%AF_%D8%A8%D8%A7%DA%A9%D8%B1%DB%8C.jpg

شهید باکری، شهرداری که رفتگر شد !

اوایل انقلاب بود و مهدی باکری شهردار اورمیه.

در گرگ و میش سحر، برای خرید نان از خانه خارج شدم. چشمم به رفتگر محله افتاد که مثل همیشه در حال کار بود؛ دیدم امروز صورت خود را با پارچه ای پوشانده است. نزدیکتر رفتم، او رفتگر همیشگی محله ی ما نبود. کنجکاوم شد، سلام دادم و دیدم رفتگر امروز، آقا مهدی است.

آقا مهدی، شما اینجا چیکار میکنی؟ آقا مهدی علاقه ای به جواب دادن نداشت.

ادامه دادم، آقا مهدی شما شهرداری، اینجا چیکار میکنی؟ رفتگر همیشگی چرا نیست؟ شما رو چه به این کارا؟ جارو رو بدین به من، شما آخه چرا؟ خیلی تلاش کردم تا بالاخره زیر زبون آقا مهدی رو کشیدم.

زن رفتگر محله، مریض شده بود؛ بهش مرخصی نمی دادن میگفتن اگه شما بری، نفر جایگزین نداریم؛ رفته بود پیش شهردار، آقا مهدی بهش مرخصی داده بود و خودش اومده بود جاش.

اشک تو چشمام حلقه زد. هر چی اصرار کردم، آقا مهدی جارو رو بهم نداد؛ ازم خواهش کرد که هرچه سریعتر برم تا دیگران متوجه نشن، رفتگر آن روز محله ما، شهردار اورمیه بود.

Ajibvalivaghaei

امام فرمود جای شما خالی بود!‌

http://uupload.ir/files/vgbv_%D8%A7%D9%85%D8%A7%D9%85_%D9%81%D8%B1%D9%85%D9%88%D8%AF.jpg

امام فرمود جای شما خالی بود!‌

خاطره شنیدنی رهبرانقلاب از اولین دیدارشان با امام پس از واقعه ترور در مراسم تنفیذ شهید رجایی

«دلم براى امام تنگ شده‌بود. ما، همراه با دکتر «فاضل» و دکتر «میلانى» این‌جا آمدیم و امام را زیارت کردیم. اوّلین روزى بود که من عصا دستم گرفتم. ‌

آمدیم توى اتاق و امام نبودند. من همین‌طور، متحیّر ایستاده بودم که یک وقت امام وارد شدند و با خنده جلو آمدند. گفتند: «اتّفاقاً من الان به فکر تو بودم. با خودم گفتم همه این‌جا جمع شده‌اند؛ جاى فلانى خالى است.» ‌

خیلى خوشحال شدم و دستشان را بوسیدم. بعد اصرار کردند: «این‌جا، روى این صندلى بنشین.» من، نمى‌نشستم. به‌نظرم آن‌قدر اصرار کردند تا من نشستم.» ۱۳۷۸/۰۷/۰۱‌

۱۱ مرداد ۶۰: سالروز تنفیذ حکم ریاست جمهوری شهید رجایی‌

گفت: راستی جبهه چطور بود؟

گفت: راستی جبهه چطور بود؟

گفتم : تا منظورت چه باشد .

گفت: مثل حالا رقابت بود؟

گفتم : آری.

گفت : در چی؟

گفتم :در خواندن نماز شب.

گفت: حسادت بود؟

گفتم: آری.

گفت: در چی؟

گفتم: در توفیق شهادت.

گفت: جرزنی بود؟

گفتم: آری.

گفت: برا چی؟

گفتم: برای شرکت در عملیات .

گفت: بخور بخور بود؟

گفتم: آری .

گفت: چی میخوردید؟

گفتم: تیر و ترکش

گفت: پنهان کاری بود ؟

گفتم: آری .

گفت: در چی ؟

گفتم: نصف شب واکس زدن کفش بچه ها .

گفت: دعوا سر پست هم بود؟

گفتم: آری .

گفت: چه پستی؟؟

گفتم: پست نگهبانی سنگر کمین .

گفت: آوازم می خوندید؟

گفتم: آری .

گفت: چه آوازی؟

گفتم:شبهای جمعه دعای کمیل .

گفت: اهل دود و دم هم بودید؟؟

گفتم: آری .

گفت: صنعتی یا سنتی؟؟

گفتم: صنعتی ، خردل ، تاول زا ، اعصاب

گفت: استخر هم می رفتید؟

گفتم: آری ...

گفت: کجا؟

گفتم: اروند، کانال ماهی ، مجنون .

گفت: سونا خشک هم داشتید ؟

گفتم: آری .

گفت: کجا؟

گفتم:تابستون سنگرهای کمین ،شلمچه، فکه ،طلائیه.

گفت: زیر ابرو هم برمی داشتید؟

گفتم: آری

گفت: کی براتون برمی داشت؟

گفتم: تک تیرانداز دشمن با تیر قناصه .

گفت: پس بفرمایید رژ لبم میزدید؟؟

گفتم: آری

خندید و گفت: با چی؟

گفتم: هنگام بوسه بر پیشونی خونین دوستان شهیدمان

سکوت کرد و چیزی نگفت...

قیمت تمام شده انقلاب:

قیمت تمام شده انقلاب:

شهدای دوران انقلاب      ۷۰۰۰ نفر

شهدای ترور                 ۱۷۰۰۰ نفر

شهدای جنگ تحمیلی  ۲۳۰۰۰۰ نفر

جانبازان                     ۶۰۰۰۰۰ نفر

آزادگان                       ۴۴۰۰۰ نفر

جانبازان اعصاب و روان    ۷۰۰۰ نفر

و این انقلاب همچنان هزینه میدهد و قیمت ندارد.

انقلاب اسلامی تنها انقلابی که قیمت ندارد

جمعیت رهروان امربه معروف ونهی ازمنکر

[Forwarded from رضا حمیدی]