سیره_شهدا : شهید_احمد_على_نیرى

http://uupload.ir/files/rpc_%D8%B3%DB%8C%D8%B1%D9%87_%D8%B4%D9%87%D8%AF%D8%A7.jpg

سیره_شهدا

شهید_احمد_على_نیرى

یکی از دوستان شهید نیری می فرماید: از احمد پرسیدم که احمد من و تو از بچگی همیشه با هم بودیم اما چرا در این چند سال اخیرشما این قدر رشد معنوی کردید اما من... لبخندی زد و می‌خواست بحث را عوض کند اما دوباره سوالم را پرسیم بعد از کلی اصرار،نفس عمیقی کشید و گفت: یک روز با رفقای محل و بچه‌های مسجد رفته بودیم دماوند. شما توی آن سفر نبودید. یکی از بزرگترها گفت احمد آقا برو این کتری رو آب کن. بعد رودخانه ای رو نشان داد گفت: برو اون جا آب بیار. راه زیادی نبود از لا به لای بوته‌ها ودرخت‌ها به رودخانه نزدیک شدم تا چشمم به رودخانه افتاد یک دفعه سرم را پایین انداختم وهمان جا نشستم! بدنم شروع به لرزیدن کرد نمی‌دانستم چه کار کنم! همان جا پشت بوته‌ها مخفی شدم. من می‌توانستم به راحتی یک گناه بزرگ انجام دهم. در پشت آن بوته‌ها چندین دختر جوان مشغول شنا کردن بودند. من همان جا خدا را صدا کردم و گفتم :«خدایا کمکم کن الآن شیطان من را وسوسه می‌کند که من نگاه کنم هیچ کس هم متوجه نمی‌شود اما به خاطر تو از این گناه می‌گذرم.»

fetrat112

‌‌‌‌‌‌کانال  فطرت

samasana2

خادم کانال

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.