(یادامام وشهدا)  زخم هایتان یادمان رفت  و آرمان هایتان را قاب گرفتیم
(یادامام وشهدا)  زخم هایتان یادمان رفت  و آرمان هایتان را قاب گرفتیم

(یادامام وشهدا) زخم هایتان یادمان رفت و آرمان هایتان را قاب گرفتیم

آن قدری که اسلام تکیه کرده است بر اینکه #منافقین را از بین ببرد

https://s6.uupload.ir/files/%D8%A2%D9%86_%D9%82%D8%AF%D8%B1%DB%8C_8b67.jpg

آن قدری که اسلام تکیه کرده است بر اینکه #منافقین را از بین ببرد یا اصلاحشان کند، برای #کُفار این طور نیست.

به حرف آنهایی که بر خلاف مسیر اسلام هستند و خودشان را روشنفکر حساب میکنند و....

https://s6.uupload.ir/files/%D8%A8%D9%87_%D8%AD%D8%B1%D9%81_xftm.jpg

به حرف آنهایی که بر خلاف مسیر اسلام هستند و خودشان را روشنفکر حساب میکنند و میخواهند ولایت فقیه را قبول نکنند،گوش ندهید.

صحیفه نور ، جلد ۹ ، صفحه ۲۵۳

درصددند ایران عزیز را با اسم #آزادی که مراد آنان بی‌بند و باری است به لجن بکشند...

درصددند ایران عزیز را با اسم #آزادی که مراد آنان بی‌بند و باری است به لجن بکشند...

#امام_خمینی (ره):

اینک باز تفاله های رژیم خونخوار سابق درصددند که با کمک و همکاری گروهک های واپس زده و قلمداران غرب و شرق زده تجدید حیات کنند

و با قلم های به ظاهر خلقی و زبان های فریبنده، در خارج و داخل، جمهوری اسلامی را متزلزل کنند و در جهان، جمهوری ما را رژیمی ظالمانه و بدتر از رژیم پهلوی معرفی کنند و افکار عمومی را مشوش و به ابرقدرت ها مشروعیت دخالت در امور کشور بدهند.

اینان با نام آنکه در ایران قانونی نیست و در ایران حکومت جنگل پا برجاست و به نام آنکه تمام نهادهای جمهوری، برخلاف قوانین دنیا، به غارت اموال و اتلاف نفوس دست زده اند، می خواهند راه را برای اربابان خود یا ابر قدرت شرق و بلوک کمونیست یا ابر قدرت غرب و بلوک سرمایه داری باز کنند و ایران عزیز را با اسم آزادی که مراد آنان بی بند و باری است به لجن بکشند و ملت مسلمان را از صحنه خارج کنند. اینان، آزادی مسلح بودن در مقابل حکومت اسلامی و آزادی در ایجاد اغتشاش را می خواهند.

#امام_سید_روح_الله_موسوی_خمینی

پیام امام خمینی به مناسبت سالروز قیام پانزده خرداد

صحیفه نور، جلد ۱۴، صفحه ۲۶۳

مورخ: ۱۳۶۰/۰۳/۱۵

#معجزه_شهداوتفحص #خاطره_ای_از_کرامت_شهدا هر کی حاجت داره بخونه

#معجزه_شهداوتفحص

#خاطره_ای_از_کرامت_شهدا

هر کی حاجت داره بخونه

مادر شهید میگفت: نزدیک محرم بود که من پایم شکست و در خانه افتاده بودم و دکتر ها گفتند که به سختی خوب میشود .

یک روز دلم شکست و گفتم: خدایا من به مسجد میرفتم سبزی پاک میکردم، فرشها را جارو میزدم و کارهای  هیئت را انجام میدادم... اما الان خانه نشین شده ام..

شب به شهید خودم متوسل شدم و خوابم برد؛ درعالم خواب دیدم که محمدم با عده ای از رفقای خودش که شهید شده اند آمد و یک شال سبز هم به گردنش بود ؛ گفتم: مادر کجا بودی؟

گفت: ما از کربلا می آییم

گفتم: مادر مگر نمی بینی من به چه وضعی در خانه افتاده ام؟

گفت: اتفاقا شفایت را از اباعبدالله(ع) گرفتم .و بعد شال را از گردنش برداشت و روی پای من انداخت و گفت مادر شکستگی پایت خوب شده؛ این دردی که داری بخاطر گرفتگی عضلات است .

گفت: مادر برو کارهای مسجد رو انجام بده

صبح از خواب بیدار شدم و دیدم که میتوانم راه بروم؛ دخترم دوید و گفت: مادر بنشین، پای شما شکسته

گفتم: نه، پایم خوب شده

خواهر شهید تعریف میکند: یکدفعه دیدم در اتاق بوی عطر عجیبی پیچیده، گفتم مادر چه خبر است؟ این شال چیست؟

ماجرا را که برایمان تعریف کرد باور نمیکردیم .

گفتیم برویم نزد آیت الله گلپایگانی

شال را خدمت آیت الله گلپایگانی بردیم، هنوز صحبتی نکرده بودیم که ایشان شال را گرفتند، بوییدند و بوسیدند و شروع کردند به گریه کردن

گفتیم: آقاچه شده شما چه میدانید ؟

عرض کردند: این شال بوی امام حسین(ع) را میدهد .

گفتیم: چطور؟ گفتند: ما از اجداد ساداتمان از مقتل سیدالشهدا یک تربت ناب داریم ؛ این شال سبز بوی تربت اباعبدالله (ع) را میدهد بعد فرمودند: یک قطعه از این شال را به من بدهید وقتی من از دنیا رفتم در قبر و کفنم بگذاردید و من هم در عوض آن تربت نابی که در اختیار ماست را به شما میدهم .

منبع: کتاب ۵۴۰ داستان از معجزات و کرامات امام حسین (علیه السلام)

شهیدان زنده اند ....

*شهید علی ذاکری* نقل از شیخ حسین انصاریان

*شهید علی ذاکری*

نقل از شیخ حسین انصاریان

شهید علی ذاکری بچه تهران که پدر و مادر او هر دو دکتر بوده اند. این خانواده یک پسر دارند و دو دختر…

بنده منزل این شهید رفته ام و حکایت را از نزدیک دیده ام و اول این ماجرا را شیخ حسین انصاریان بالای منبر گفتند و من حساس شدم و این موضوع را دنبال کردم.

دو تا خواهر دارد که بد حجاب اند و بد حیا اند و دوست پسر دارند و رفت و آمد دارند و گناهان دیگر …

این پسر خوب از آب در آمده و هر چه به خواهران نصیحت می کند ، خواهران گوش نمی کنند.

این شهید متوسل می شود که خدایا من را از این اوضاع نجات بده .

شب در خواب یک روحانی سید را می بیند که خطاب به این شهید می گوید: علی اقا، پاشو بیا دانشگاه امام حسین که اینجا دانشجو می پذیرد.

آن موقع هنوز دانشگاه امام حسین (ع) تهران تاسیس نشده بود.

می رود که خوابش را تعبیر کند ، پیش‌نماز مسجد محله او می گوید :دانشگاه امام حسین یعنی همین جبهه های حق علیه باطل، ایشان با هزار خواهش و التماس در جبهه ثبت نام می کند و بالاخره راهی جبهه می شود و شب عملیات در وصیت نامه خود موضوعات قابل توجهی می نویسد:

آن قدر وصیت نامه دو صفحه ای این شهید را خوانده ام که آن را حفظ شده ام .

این شهید در این وصیت نامه می نویسد : ریاست محترم دبیرستان ، معلم عزیزم ، شما را به عنوان وصی خودم انتخاب می کنم. چراکه می دانم پدر و مادرم وقت خواندن وصیت نامه من را ندارند . شما را انتخاب می کنند چون خواهران من اصلا وصیت نامه نوشتن من را قبول ندارند.

از شما تقاضا دارم ، جنازه من را که اوردند پس از تشییع جنازه در بهشت زهرا تهران ،  بروید پدر و مادر من را خبر کرده و به خواهران من هم خبر دهید ، این مقدار انسانیت در انها سراغ دارم که برای تشییع جنازه من کارها را رها خواهند کرد و  به بهشت زهرا خواهند امد.

جنازه من را که به داخل قبر گذاشتید ، تلقین قبر را که خواندید ، کفن از چهره من بردارید و بگویید تا برای یک لحظه پدر و مادر و خواهران من بیایند بالای قبر ، اگر راه من حق باشد و بد حجابی دو خواهر من گناه باشد به قدرت پروردگار باید زنده شوم و چند لحظه ای به دنیا و اهل دنیا و پدر و مادر و دو خواهرم لبخند بزنم تا بفهمند که حق با خمینی است و آنچه خواهران من عمل می کنند ، گناه است و ذلالت است و بد بختی ..

رئیس دبیرستان می گوید با خود گفتم چه کار کنم ؟ نکند ایشان شهید شود ؟ اگر جنازه اش را اوردند چه ؟ اگرلبخند نزد ؟ اگر زنده نشد ؟  و…

ایشان شهید شدند و جنازه اش را آوردند و به پدر و مادر هم گفتیم و آمدند و با خود در این فکر بودیم که آیا این شهید خواهد خندید ؟ نخواهد خندید؟ چه طور خواهد شد؟

با خود گفتیم : هرچه شد مهم نیست و ما باید اعلام کنیم ، چرا که خود شهید از ماخواسته است.

به محض اینکه تلقین  رو خواندند و تمام شد و کفن را از چهره شهید کنار زدند و خانواده وی بالای قبر ایستاده و گریه می کردند  دیدیم که شهید سرش را بلند کرد و برای لحظاتی چشمانش را باز کرد و به روی پدر و مادر و دو خواهرش لبخند زد..

لبخند این شهید خانواده اش را به آنجا رساند که پدر و مادر وی اکنون از بهرترین پزشکان کشور قرار دارند و خواهران وی از بهترین خواهران تهران بوده و برای جذب خواهران تلاش می کنند و…

حجاب در زمان ما پشتوانه ای مبارک به نام خون شهدا هم دارد.