ازدل خاک فکه،استخوانهای جوانی از وطن را یافتند,
در جیب لباسش برگه ای بود:
«بسمه تعالی.جنگ بالاگرفته است .
مجالی برای هیچ وصیتی نیست.
تاهنوز چند قطره خونی در بدن دارم ،
حدیثی ازامام پنجم ع مینویسم:
«بتو خیانت میکنند ، تومکن!
توراتکذیب میکنند ، آرام باش!
تو را میستایند، فریب مخور!
تو را نکوهش میکنند، شکوه مکن!
مردم شهر از تو بد میگویند ، اندوهگین مشو!
همه مردم تو را نیک میخوانند ، مسرور مباش!!!
آنگاه ازماخواهی بود»…
دیگر نایی در بدن ندارم ؛ خداحافظ دنیا
با این کلمات طوفانی روبه رویم پدیدار شد که به طوفان نوح میخندید.
خدا خیرتان بدهد ، با قدرت ادامه بدهید و بنویسید ...
دروود دروود دوروود ممنون ازاظهارنظرشما ازدیگر لینک ها هم دیدن فرمایید