داستان مدافعان حرم قسمت 47
راوے نرگس سادات
امروز پنجشنبه است
ازصبح که ازخواب پاشدیم هممون یه حالی هستیم
خیلی بی تابم
دیشب با مائده سادات تماس گرفتم
اونمـ گفت ڪہ سیدهادی زنگ زده حلالیت از این حرفا
دیگه مطمئن شدم یه خبری هست
خدا خودش ختم بخیر کنه
دم اذان بود
زهرا آجی میای بریم مزارشهدا من خیلی بی تابم
زهرا :آره آجی بریم خودمم خیلی دلم شور میزنه
رفتم مزارشهدا
دعای کمیل
بازم آروم نشدیم
وارد خونه شدیم
باهمون چادرمشکی لب حوض نشستم
دستم کردم تو آب
چقدر دلم برای سیدهادی و مرتضی تنگ شده
در کوچه بازشد
آقامجتبی داخل خونه شد،
چشماش قرمز بود
با صدای آروم ،بغض آلودی گفت سلام زنداداش
رفت تو خونه
یهو صدای یاحسین مادر بلندشد
زهراهم مثل ابربهار گریه میکرد
با سرعت وارد اتاق شدم
چی شده
سر سیدهادی و مرتضی بلایی اومده
زنداداش آروم باشید
یه مجروحیت کوتاهه
باید بریم تهران
دستم زدم به دیوار گفتم یامادرسادات
مامان نرگس دخترم بریم تهران
ببینیم چه بلای سرمون اومده
وارد بیمارستان شدیم
چون آقا مجتبی انترم اون بیمارستان بود خوب میشناختنش
تو ایستگاه پرستاری
یکی از پرستارا صداش کرد
آقای کرمی
مجتبی:بله
استاد شعبانی گفتن تا اومدید برید پیششون
مجتبی: حتما
به سمت اتاق دکتر حرکت
کردیم
درزدیم واردشدیم
همگی سلام کردیم
دکتر:سلام کدوم همسر مرتضی و کدوم همسر علی هستید
-آقای دکتر من همسرم مرتضی هستم حالش چطوره
دکتر: ببینید علی آقا ما یه شیمیایی سطحی شده
البته فعلا تحت نظر ما هستن
زهرا: آقای دکتر برادرم چی
دکتر :نظر نهایی درمورد مرتضی را باید استادمون خانم ارغوانی بدن
اما چیزی که من دیدم
مرتضی شیمیایی بالا وارد بدنش شده
صددرصد پیوند ریه میخاد
باتوجه به مهماتی که نزدیکش منفجرشده
اعصاب دستشم آسیب دیده
امکان قطع بالاست
ولی همه این موارد و زمان انجامش وابسته به آرامش اعصاب مرتضی است
خانم شما پیشش تو اتاقش باشید
اما حرفی از این مجروحیتش نزنید
وارداتاق مرتضی شدم
ماسک اکسیژن رو دهانش بود
چشماش بسته بود
نزدیکش شدم و صورتش نوازش کردم
پیشانیش بوسیدم
چشماشو باز کرد
-سلام عزیزم خوبی آقا
دلم برات تنگ شده بود
ماسک برداشت
بریده بریده گفت
من م دل م بر ات تن گ شده بود
ماسک بزن حرف نزن من اینجام
برات زیارت عاشوا بخونم
تو ماسک گفت آره بخون
تایم ناهارشد
پرستاری اومد
خانمی بیا تو راهرو غذات بخور
داشتم باغذام بازی میکردم
که دوتا از این پرستار سوسولا رد شدن
این نامزد همین پسره مدافع است
ببین برا پول چه میکنن
وارد اتاق مرتضی شدن
با خودم گفتم یه چیزی یه وقت نگن حالش بد بشه
بالا سر مرتضی گفتن ارزش داشت برا پول
رسیدم چی دارید میگید برید بیرون
وای خاک عالم مرتضی داشت خون بالامیاورد
دویدم سمت ایستگاه پرستاری
خانم احمدی توروخدا کمک کنید
حالم همسر بده
دکتر و پرستار اومدن
دکتر:خانم احمدی
دکتر ارغوانی پیچ کن
اتاق عملم آماده کن
زنگ بزن پایین ببین
خانواده اون مرگ مغزی رضایت دادن برای پیوند
ادامه دارد...
نویسنده:محیاسادات هاشمی
به سمت خدا
نشر_صدقه_جاریست