سرشماری

سرشماری

مامور سرشماری: سلام . مادر جان میشه لطفا بیای دم در ؟ سلام پسرم .. بفرما ؟ از سر شماری مزاحمت میشم . مادر تو این خونه چند نفرید ؟ اگه میشه برو شناسنامه هاتونو بیار بنویسمشون ..

مادر لای در رو بیشتر باز کرد

و با سر گردنش سر و ته کوچه رو یه نگاهی انداخت ... چشماش پر شد ازاشک و گفت : پسرم قربونت برم میشه ما رو فردا بنویسی ؟ مادر چرا ؟ مگه فردا میخواید بیشتر بشید ؟!! برو لطفا شناسنامتو بیار وقت ندارم .

- آخه پسرم 31 سال پیش رفته جبهه هنوز برنگشته شاید فردا برگرده بشیم دو نفر .

سر شمار سری انداخت پایین و رفت .

مغازه دار میگفت : الان 29 ساله هر وقت از خونه میره بیرون کلید خونش رو میده به من و میگه : آقا مرتضی اگه پسرم اومد کلیدرو بده بهش بره تو چایی هم رو سماور حاضره ... آخه خسته س باید استراحت کنه !

شادی روح همه اونایی که از جان خودشون گذشتند و رفتند تا ما باشیم شادی روح غیور مردانی که ایستادند و تسلیم نشدن .

DastaneRastan57

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.