یادی_از_شهدا

یادی_از_شهدا

یـه روز یـه ایرانیــه

توی عملیـات آزادسازی سوسنـگرد

تنها مونـده بــود با لشکـری از

تکـاوران و تانـک‌های بعثـی !

در میـان نبــرد پاهاش مجـروح شــد !

با پـای مجـروح خـودش شروع بـه راز و نیـاز کرد :

«ای پـای عزیــزم،

ای آنـکه همـه عُمـر وزن مـرا متحمل کـرده‌ای،

و مـرا از کـوه‌ها و بیابـان‌ها و راه‌های دور گذرانـده‌ای،

ای پـای چابــک و توانــا،

که در همه مسابقـات مرا پیروز کــرده‌ای،

اکنـون که ساعت آخــر حیات مـن است

از تو می‌خواهم که با جراحت و درد مدارا کنی،

مثـل همیشـه چابــک و توانـا باشـی،

و مرا در صحنــه نبــرد ذلیـل و خـوار نکنـی»

و به خـون خــود  نهیب زد :

«آرام باش، این چنیــن به خـارج جـاری مشـو،

من اکنون با تــو کـار دارم

و می‌خواهـم که به وظیـفه‌ای درست عمل کنـی !»

به نبــرد ادامـه داد و حماسـه‌ای خلق کـرد

که زبانــزد خـاص و عـام شـد !

تک و تنــها یـک لشکر از تانک‌هــا،

زره‌پــوش‌ها  و تکاوران بعثــی را

مجبـور به عقب نشینـی کرد !

اون شخص کسی نبــود جــز

"شهیـد دکتــر مصطفـی چمــران"

شهید_مصطفی_چمران

ریشوهای باریشه

TebyanOnline

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.